شعر در مورد رفتن
شعر در مورد رفتن
شعر در مورد رفتن,شعر در مورد رفتن دوست,شعر در مورد رفتن یار,شعر در مورد رفتن به سفر,شعر در مورد رفتن به کربلا,شعر در مورد رفتن عشق,شعر در مورد رفتن از دنیا,شعر در مورد رفتن به سربازی,شعر در مورد رفتن به حج,شعر+در+مورد+رفتن+پدر(مرگ+پدر),شعری در مورد رفتن دوست,شعر درباره رفتن دوست,شعری درباره رفتن یار,شعری در باره ی رفتن یار,شعری در مورد رفتن یار,شعر در باره ی رفتن یار,شعر درباره رفتن یار,شعر در باره رفتن به کربلا,شعر در مورد سفر به کربلا,شعر درباره سفر به کربلا,شعر در مورد رفتن به کربلا در اربعین,شعر زیبا در مورد رفتن به کربلا,شعری درمورد سفر به کربلا,شعر درباره رفتن عشق,شعر در مورد رفتن از این دنیا,شعر درباره رفتن از این دنیا,شعر در وصف رفتن,شعر در وصف رفتن یار,شعر در وصف رفتن دوست,شعری در وصف رفتن,شعر عاشقانه در وصف رفتن,شعر زیبا در وصف رفتن,شعر نو در وصف رفتن,شعر رفتن,شعر رفتن و تنهایی,شعر رفتن دوست,شعر رفتن عشق,شعر رفتن و ماندن,شعر رفتن به کربلا,شعر رفتن یار,شعر رفتن پاییز,شعر رفتن تو,شعر رفتن پدر,شعر رفتن دوستان,شعر نو رفتن دوست,شعر درباره رفتن دوست,شعری برای رفتن دوست,شعر در وصف رفتن دوست,شعر درمورد رفتن دوست,شعر از رفتن دوست,شعر رفتن عشقم,شعر رفتن عشقی,شعر درباره رفتن عشق,شعر در مورد رفتن عشق,شعر برای رفتن عشق,شعر رفتن از عشق,شعر نو رفتن عشق,شعر رفتن ماندن,شعر درباره رفتن و ماندن,شعر رفتن یا ماندن,شعر نو رفتن و ماندن,میان رفتن و ماندن شعر,شعر در باره رفتن به کربلا,شعر ورود به کربلا,شعر سفر به کربلا,اشعار رفتن به کربلا,شعر رفتن به کربلا,شعر برای رفتن به کربلا,شعر سفر به کربلا,شعر در مورد رفتن به کربلا,شعر ورود کاروان به کربلا,شعر رفتن یاران,شعر رفتن یار,شعر درباره رفتن یار,شعر برای رفتن یار,شعری برای رفتن یار,شعری درمورد رفتن یار,شعر در مورد رفتن یار,شعر در وصف رفتن یار,شعر راجع به رفتن یار,شعر درباره رفتن پاییز,شعر در مورد رفتن پاییز,شعر شبای رفتن تو,شعر رفتی و از رفتن تو,متن شعر شبای رفتن تو معین,متن شعر شبای رفتن تو,متن شعر شبهای رفتن تو,شعر شبهای رفتن تو,شعر نو رفتن تو,شعر بعد از رفتن تو,شعر رفتی و رفتن تو,شعر رفتن پدربزرگ,شعر در مورد رفتن پدر,شعر برای رفتن پدر,شعر نو رفتن پدر,شعر درباره رفتن پدر,شعر در رفتن پدر,شعری برای رفتن پدر,شعر از دست رفتن پدر
در این مطلب سعی کرده ایم حدود 100 شعر از اشعار زیبا را در مورد رفتن برای شما تهیه نماییم.برای دیدن این اشعار به ادامه مطلب مراجعه نمایید
گاهی ادای رفتن در می آوری
فقط خودت میدانی که
چمدانت خالیست و پایت نای رفتن
و دلت قصد کندن ندارد.
شعر در مورد رفتن
آدم ها یا میمانند یا میروند
تو اما هیچکدامشان نیستی
نه آنچنان رفته که دل بسوزاند
نه آنقدر ها مانده
که خیالْ راحت کن باشد.
درد دارد این بلاتکلیفی..!
ترجیح میدهم روزی هزار بار از رفتنت بمیرم
تا اینکه ماندنت
قدرِ یک در آغوش کشیدن هم
به کار نیاید …
شعر در مورد رفتن دوست
می آیی
خسته
با چمدانی که گویی
دسته اش به دستانت
قفل بسته
کفش های پوشیده
بند های بسته
می آیی
اما آمدنت،شبیه نماندن
درست شبیه رفتن است
شعر در مورد رفتن یار
از کوی تو رفتم من تا دل بشود آرام
بیهوده سفرکردم وقتی که تو مـاوایی
شعر در مورد رفتن به سفر
اگر بگویم:
“دیشب بعدِ بوسیدنت
وقتی داشتی بِر و بِر نگاهم میکردی
همان لحظه که دستِ من و موی تو
عشق را به بازی گرفتند،
درست قبلِ بیدار شدنم
بال درآوردم”
باور میکنی…!؟
شعر در مورد رفتن به کربلا
لب بر لبت
چنانت به درخت بچسبانم به دلتنگى
که درخت شوى
که رفتن اگر بخواهى
نتوانى!
که بمانى…
شعر در مورد رفتن عشق
آنکه دوستش داشتم
مسافری بود
همیشه در دستهایش چمدانی و
در جیب هایش بلیطی برای نماندن بود
اما از لب هایش حرفی از رفتن نمی ریخت
شعر در مورد رفتن از دنیا
من
با تو می نویسم و می خوانم
من
با تو راه می روم و حرف می زنم
وز شوقِ این محال
که دستم به دست توست
من
جای راه رفتن
پرواز می کنم
شعر در مورد رفتن به سربازی
با پرتوِ ماه آیم و چون سایه ی دیوار
گامی ز سرِ کوی تو رفتن نتوانم
شعر در مورد رفتن به حج
دور از تو، منِ سوخته در دامنِ شب ها
چون شمعِ سَحَر یک مژه خفتن نتوانم
شعر+در+مورد+رفتن+پدر(مرگ+پدر)
داشتی میرفتی
که باران گرفت
باید بودی، می دیدی
باران
چقدر به رفتنت می آمد..!
شعری در مورد رفتن دوست
رفتنت
حفره ای در من ایجاد خواهد کرد
که تابستان و زمستان
از آن سوز میآید؛
با اینهمه آغوشت را بردار و برو
هرجای دنیا را که خواستی گرم کن!
شعر درباره رفتن دوست
گاهی خواستن توان ندارد
زورش به رفتن، نبودن، نیست شدن
نمی رسد که نمی رسد
شعری درباره رفتن یار
دیروز فکر می کردم
تمام قله های جهان را
می توانم فتح کنم.
تازه امروز فهمیدم
چه نفس گیر است
بالا رفتن از پله های خانه ای که
تو
دیگر در آن نیستی!
شعری در باره ی رفتن یار
شعر و
بغض و
اشک
کفافِ رفتنت را نمی دهند
باید
سر فرصت
برایت
بمیـرم …
شعری در مورد رفتن یار
هر صبح
که چشم باز می کنم
نیستی
تو پای بودنت همیشه لنگ می زند
و من پای رفتنم
شعر در باره ی رفتن یار
حقیقت این است:
فرودگاه ها، بوسه های بیشتری از سالن های عروسی به خود دیده اند!
و دیوار بیمارستان ها، بیشتر از عبادت گاه ها دعا شنیده اند!
به راستی چرا این گونه ایم؟
همه چیز را موکول می کنیم
به زمانی که چیزی در حال از دست رفتن است!
شعر درباره رفتن یار
بعد از رفتنت
نسبت به هر چیزی دلهره دارم!
به باز شدن در
زنگ تلفن
پیامک گوشی
صدای آشنا
نم باران
راه همیشگی
دلهره هایی که
هیچ کدامشان
تو نیستی..!
شعر در باره رفتن به کربلا
می دانی؟
وقتی قبل از برگشتن فعل رفتنی در کار باشد
محبت خراب می شود
محبت ویران می شود
محبت هیچ می شود
باور کن
یا برو
یا
بمان
اما اگر
رفتی …
هیچ وقت برنگرد.
هیچ وقت.
شعر در مورد سفر به کربلا
پروانه نیستم اما
سالهاست دور خودم میچرخم وُ
میسوزم.
رفتنَت در من
شمعی روشن کرده است انگار
شعر درباره سفر به کربلا
چون پرتو ماه آیم و چون سایه دیوار
گامی به سر کوی تو رفتن نتوانم
شعر در مورد رفتن به کربلا در اربعین
تو را از شاخه میچینم
که برایم گنجشک باشی،
این روزهای سکوت و وحشت را
پُر از آوازِ رفتن کنی.
شعر زیبا در مورد رفتن به کربلا
بهار که رفتن اسفند و
آمدن فروردین نیست!
بهار یعنی
جای بوسههای مردی
که تو باشی
روی گونههای زنی
که من باشم
شکوفه بدهد!
شعری درمورد سفر به کربلا
نمی دانم
تاثیر خنده های توست
یا ور رفتن با گل های باغچه
که آینه مدتی است
جوان تر از
پارسال نشانم می دهد
شعر درباره رفتن عشق
آسمان
و هر چه آبیِ دیگر
اگر چشمان تو نیست
رنگ هدر رفته است
بر بوم روزهای حرام شده
چه رنگها که هدر رفتند
و تو نشدند.
شعر در مورد رفتن از این دنیا
اشتباه میکنند بعضیها
که اشتباه نمیکنند!
باید راه افتاد،
مثل رودها که بعضی به دریا میرسند
بعضی هم به دریا نمیرسند.
رفتن، هیچ ربطی به رسیدن ندارد!
شعر درباره رفتن از این دنیا
سالها بعدِ رفتنت
هربار که از پنجره به کوچه نگاه می کنم
برایم دست تکان می دهی
با چمدانی که
همه چیز را بُرد
حتی همین کوچه را،
همین پنجره را،
چشم هایم را،
ادامه ی این شعر را…
شعر در وصف رفتن
اشتباه نکن
رفتنت فاجعه نیست برایم
من ایستاده می میرم،
چون بیدهای مجنون…!
شعر در وصف رفتن یار
بعد رفتنت
رودخانه ای از این اتاق گذشت
و من
نه سیبی سرخ بودم
که به دست های کسی برسم
نه برگی خشک
که جایی گیر کنم
قایقی کاغذی بودم
پر از کلماتی از تو.
شعر در وصف رفتن دوست
قسمت نشد که لحظه غمگین رفتنت
با اشک ها مسیر تو را شستشو کنم
بوسیدنت که هیچ
بغل کردنت که هیچ
حتی نشد تو را
یک دل سیر بو کنم
از یادها گذشتی و
در بادها گم شدی
حالا حضور تو را کجا جستجو کنم
قسمت نشد،
تو رفتی و من ماندم که باز
باقیمانده عمر، تو را آرزو کنم.
شعری در وصف رفتن
رفتن که بهانه نمی خواهد،
یک چمدان می خواهد از دلخوری هاى تلنبار شده و
گاهى حتى دلخوشی هاى انکار شده …
رفتن که بهانه نمی خواهد،
وقتى نخواهى بمانى،
با چمدان که هیچ بى چمدان هم می روى
شعر عاشقانه در وصف رفتن
بماند که بی بهانه رفتی و
هیچ سخاوتی در کار نبود
بماند که بی اعتنا به حقوق بشر
مرا در بند چشمانت کرده ای
شعر زیبا در وصف رفتن
ببخش خودت را
برایِ تمامِ راه های نرفته
برایِ تمامِ بی راه های رفته
ببخش،
بگذار احساست
قدری هوایی بخورد …
شعر نو در وصف رفتن
می روی و من پشت سرت آب نمی ریزم
وقتی هوای رفتن داری
دریا را هم به پایت بریزم
برنمی گردی
شعر رفتن
ناگهان چقدر زود دیر می شود
حرفهای ما هنوز ناتمام…
تا نگاه می کنی
وقت رفتن است
بازهم همان حکایت همیشگی !
شعر رفتن و تنهایی
چون آمدنم به من نبود روز نخست
وین رفتن بی مراد عزمیست درست
برخیز و میان ببند ای ساقی چُست*
کاندوه جهان به مِی فرو خواهم شست
شعر رفتن دوست
از وقتی که دوست ام مرا ترک کرده است،
کاری ندارم به جز راه رفتن!
راه می روم تا فراموش کنم.
راه می روم.
می گریزم.
…دور می شوم.
دوست ام دیگر
برنمی گردد،
اما من حالا
دونده دوی استقامت شده ام
شعر رفتن عشق
هزار سال
پیش از آنکه جاده را رفتن آموخته باشند
دلتنگِ تو بودم،
انگار
هزار سال منتظر بودم
بیایی پشت پنجرۀ اتوبوس
برایم دست تکان بدهی،
تا این شعر را برایت بنویسم
شعر رفتن و ماندن
آرزویم مردن در صدای تو بود
یا رفتن با صدایت
یا خاموش شدن در صدایت
صدای تو چون باد گذشت
و من به دامن تاریکی
آویخته ام.
شعر رفتن به کربلا
راه دوری برای رفتن ندارم
جای نزدیکی برای ماندن
و بلاتکلیفی پاهایم راه به هرجا میبرند،
شعر رفتن یار
جوانیام
گوشهی آغوش تو بود
لحظهای صبر اگر میکردی
پیدایش میکردم
آغوشت را باز کردی
برای رفتنام
شاید حق با تو بود
من دیر شده بودم!
شعر رفتن پاییز
وقتی سفر
دوست داشتن تو باشد
رفتن هم آمدن است.
شعر رفتن تو
دوستم داشته باش
از رفتن بمان!
دستت را به من بده،
که در امتداد دستانت
بندری است برای آرامش!
شعر رفتن پدر
نچرخید… زبانم را می گویم، کاش وقت رفتن می گفتم:
“دوستت دارم“ .لطفا نرو
شعر رفتن دوستان
باور کن هیچ کجای دنیا
بوسه
برای اتفاق افتادن نیست
همان طور که تو
برای رفتن نبودی
به خدا راست می گویم
وقتی دست هایت مال من نیست
خط عمر کف دستم
روز به روز کوتاه تر می شود
شعر نو رفتن دوست
چین و چروک های صورتم را
که ادامه دهی
به رفتنت می رسی
به زمستانی سخت
به برف
که سال هاست
جای سایه ات
روی سرم می نشیند.
شعر درباره رفتن دوست
به آه گرم ز خود پاک می توان رفتن
ازین کمند به افلاک می توان رفتن
شعری برای رفتن دوست
دیر آمده ای مرو شتابان
ای رفتن تو چو رفتن جان
دیر آمدن و شتاب رفتن
آیین گل است در گلستان
شعر در وصف رفتن دوست
نفس بر سینه طاهر رسیده
دم رفتن عزیز ما کجایی
شعر درمورد رفتن دوست
پای رفتن نماند سعدی را
مرغ عاشق بریده پر باشد
شعر از رفتن دوست
بیم دیوانگیست مردم را
ز آمدن رفتن پری وارش
شعر رفتن عشقم
از راه نمودن تو باشد
آن رفتن راهوار عاشق
شعر رفتن عشقی
چون پای نماند اندر این ره
من رفتن راهوار دیدم
شعر درباره رفتن عشق
وحشی شده مستعد رفتن
نعلین دو دیده اش مهیاست
شعر در مورد رفتن عشق
حرام است ای مسلمانان از این خانه برون رفتن
می چون ارغوان هشتن ز بانگ ارغنون رفتن
شعر برای رفتن عشق
خیال زلف تو پختن نه کار هر خامیست
که زیر سلسله رفتن طریق عیاریست
شعر رفتن از عشق
بر در میخانه رفتن کار یک رنگان بود
خودفروشان را به کوی می فروشان راه نیست
شعر نو رفتن عشق
ایام گل چو عمر به رفتن شتاب کرد
ساقی به دور باده گلگون شتاب کن
شعر رفتن ماندن
آن لعل دلکشش بین وان خنده دل آشوب
وان رفتن خوشش بین وان گام آرمیده
شعر درباره رفتن و ماندن
ورای بوستان دل یکی صحراست بی پایان
به پای جان توان رفتن در آن صحرای حیرانی
شعر رفتن یا ماندن
چون درد نداری، ای دل سرگردان
رفتن ببر طبیب بی فایده دان
شعر نو رفتن و ماندن
وادی بی انتها راه طلب رفتن است
دولت بی منتها یاد خداکردن است
میان رفتن و ماندن شعر
رفتن به سلامت ز در دوست گمان است
مردن به ملامت ز غم عشق یقین است
شعر در باره رفتن به کربلا
هرگز نتوان رفتن بیرون ز کمین گاهی
کان ترک شکارافکن با تیر و کمان آید
شعر ورود به کربلا
سزای قتل ندانم مگر وجودی را
که وقت رفتن او جان نمی رود ز تنش
شعر سفر به کربلا
رخ دوست را ندیدم دم رفتن، ای دریغا
که به روی او نیفتاد نگاه واپسینم
اشعار رفتن به کربلا
عرضه دادم در بر جانان وفای خویشتن
زیر تیغ امتحان رفتن به پای خویشتن
شعر رفتن به کربلا
میان بحر به یاد گهر توان رفتن
هوای زهر به شوق شکر توان کردن
شعر برای رفتن به کربلا
اکنون که از کنار منت میل رفتن است
اول بریز خونم و آخر کناره کن
شعر سفر به کربلا
آن خواجه که می دانم جرم همه می بخشد
پیش کرمش رفتن ناکرده ثواب اولی
شعر در مورد رفتن
- ۹۶/۰۸/۱۸