شعر در مورد تسکین درد
شعر در مورد تسکین درد
شعر در مورد تسکین درد ,شعر در مورد درمان درد,شعر درباره تسکین درد,شعر در مورد درد و درمان,شعر در مورد درد بی درمان,شعر تسکین درد,شعر برای تسکین درد,شعر درباره تسکین درد,شعر در مورد تسکین درد,شعر در مورد درمان درد
در این مطلب سعی کرده ایم حدود 100 شعر از اشعار زیبا را در مورد تسکین درد برای شما تهیه نماییم.برای دیدن این اشعار به ادامه مطلب مراجعه نمایید
ز درد عشق خود رستم ز درد خویشتن بینی
زهی شربت زهی تسکین بنامیزد بنامیزد
شعر در مورد تسکین درد
تحیتی که شود زخم سینه را مرهم
تحیتی که دهد درد خسته را تسکین
شعر در مورد درمان درد
لنگر درد به فریاد دل ما نرسید
تا که تسکین دهد این کشتی طوفانی را؟
شعر درباره تسکین درد
چگونه دست نوازش مرا دهد تسکین؟
نکرد کوه غم و درد، آرمیده مرا
شعر در مورد درد و درمان
درد تنهایی غبارم را بیابانگرد ساخت
بهر تسکین دل من اهل دردی برنخاست
شعر در مورد درد بی درمان
درد بیمار ترا باعث تسکین باشد
خواب خود بستر خار است چو سنگین باشد
شعر تسکین درد
در غم هجران، هلالی، از فغان منعم مکن
زانکه من تسکین درد خود بافغان می دهم
شعر برای تسکین درد
بهر درد بینوائی صبر تسکین است و بس
دست بر دل زن که دیگر دلق ما را پینه نیست
شعر درباره تسکین درد
ساقیا فکر دگر کن بهر تسکین رهی
تا شود خالی دل از درد و غم لبریز او
شعر در مورد تسکین درد
تا کی خورم غم و پی تسکین درد خویش
گویم بخود که: در ازل این شد نصیب من؟
شعر در مورد درمان درد
مرهم نه داغ دلفکاران
تسکین ده جان بی قراران
شعر در مورد تسکین درد
کاین موجب رستگاری اوست
تسکین ده بی قراری اوست
شعر در مورد درمان درد
نوجوان گشتی و شکل ناز را نشناختی
جای تسکین نیست زین پس بیقراران ترا
شعر درباره تسکین درد
تسکین هر غباری بر دامنی نوشتند
آواره گرد یاسم یارب نصیب من کو
شعر در مورد درد و درمان
گلچینی باغ یقین کس نیست تسکین آفرین
اوهام راهم کم مبین خودروی دشت بنگ شو
شعر در مورد درد بی درمان
تا فلک بر باد ناکامی دهد تسکین من
همچو اخگر پنبه بیرون ریخت از بالین من
شعر تسکین درد
ببینم تا کجا تسکین رسد آخر بفریادم
درین محفل نفس عمریست از دل مکشد تیرم
شعر برای تسکین درد
ای نشه تسکین طلبان گردش جامی
کز خویش نمی کرد چو خمیازه خمارم
شعر درباره تسکین درد
خسروا، یار تو، گر می نرسد، یاری کن
بهر تسکین دل خویش که آری برسد
شعر در مورد تسکین درد
یارب، چه بود امشب و مهمان من که بود؟
تسکین جان بی سروسامان من که بود؟
شعر در مورد درمان درد
چو یار نیست به تسکین خلق نتوان زیست
که دوستان اگرم دل دهند، جان ندهند
شعر در مورد تسکین درد
لقای یار که تسکین دوزخ دل ماست
حدیث باغ خلیل است و آتش نمرود
شعر در مورد درمان درد
دانم یقین که بار نیابم ازو،ولیک
تسکین خویش را به گمان باز خواهمش
شعر درباره تسکین درد
بسوخت خسرو مسکین در آرزوی لب تو
ببخش از پی تسکین دو شربتی هم از آنم
شعر در مورد درد و درمان
بسیار روی خوبان دیدم، ولیک بی تو
خاطر نمی پذیرد از هیچ روی تسکین
شعر در مورد درد بی درمان
بهر تسکین غریبی چه کمت خواهد شد؟
گر بگویی که چه حال است ترا یا چونی؟
شعر تسکین درد
صورت پرستی از خلق برد امتیاز معنی
هر چند کعبه سنگست تسکین برهمن کو
شعر برای تسکین درد
خرم آن کس که در این محنت گاه
خاطری را سبب تسکین است
شعر درباره تسکین درد
مگر ز درد دلم بسته شد رهش ور نی
طلیعه نفس صبح کامرانی کو
شعر در مورد تسکین درد
در ساغر طرب، می اندیشه سوز نیست
تسکین ما، ز جرعه مینای دیگر است
شعر در مورد درمان درد
تسکین ندهد شاهد و ساقی دل ما را
مشکل که قدح چاره کند، مشکل ما را
شعر در مورد تسکین درد
چو گل شکر دهیم در دل شود تسکین
چو ترش روی شوی وارهانی از صفری
شعر در مورد درمان درد
چند گویی که مهر ازو بردار
خویشتن را به صبر ده تسکین
شعر درباره تسکین درد
گرد نتواند عنان برق تازان را گرفت
کی غبار خط ز شوخی می دهد تسکین ترا
شعر در مورد درد و درمان
گریه بی طاقتان آخر به جایی می رسد
می دهد صائب وصال بحر تسکین سیل را
شعر در مورد درد بی درمان
شورش مجنون من از کوه غم ساکن نشد
کی تواند داد سنگ کودکان تسکین مرا؟
شعر تسکین درد
دلم چگونه به پیغام بوسه تازه شود؟
چسان به آب گهر تشنگی دهم تسکین؟
شعر برای تسکین درد
من از دو زلف پراکنده تو حیرانم
که جمع دل شدگان را چگونه تسکین داد
شعر درباره تسکین درد
از بهر دل تشنه و تسکین چنین خون
آن جام می لعل چو عناب درآمد
شعر در مورد تسکین درد
زد عکس صبوری تو بر کوه
تسکین زمین و متکا شد
شعر در مورد درمان درد
کندی مکن، بکن چو خردمندان
صفرای جهل را به خرد تسکین
شعر در مورد تسکین درد
جان تو گوهر علم است چنینش ایزد
در تو می از قبل علم کند تسکین
شعر در مورد درمان درد
هر که را آتش تقلید بجوشاند
مرد داناش به تاویل دهد تسکین
شعر درباره تسکین درد
گویی به خنده، خسروا، زان توام، گر چه نه ای
تسکین جان خویش را ناچار دارم باورت
شعر در مورد درد و درمان
خرابم آنچنان، کز باده هم تسکین نمی یابم
لب گرمی شود پیدا، که آبادم کند یا نه؟
شعر در مورد درد بی درمان
تسکین دل به زلف پریشان چه می کنی؟
این شعله را خموش به دامان چه می کنی؟
شعر تسکین درد
هر آن دل را که با زلف دل آویزش بود الفت
کجا طاقت شود ممکن کجا تسکین شود پیدا
شعر برای تسکین درد
هر روز نو جامی دهد تسکین و آرامی دهد
هر روز پیغامی دهد این عشق چون پیغامبرم
شعر درباره تسکین درد
ای جان و عقل مسکین کی یابد از تو تسکین
زین سان که تو نهادی قانون می فروشی
شعر در مورد تسکین درد
غیر از این ناید ز من که آتش برآرم از جگر
اشک و آهی از پی تسکین دل سامان کنم
شعر در مورد درمان درد
چو زیر و بم بدان عاشق بنالانی و گریانی
که تسکین غم از عشق و نوای از زیر و بم سازد
شعر در مورد تسکین درد
قدر اهل درد صاحب درد می داند که چیست
مرد صاحب درد، درد مرد، می داند که چیست
شعر در مورد درمان درد
گرد این درد مپوی و سخن درد مگوی
که ازین باغ بجز درد نچیدی، ای دل
شعر درباره تسکین درد
مبر از درد شکایت به طبیبان زنهار
که ز یک درد به صد درد گرفتار شوی
شعر در مورد درد و درمان
کدام درد به این درد می رسد که کسی
به درد خود نبرد راه از پریشانی؟
شعر در مورد درد بی درمان
سرخوشم از درد و درد از ساقی عیش و طرب
بهر من چون درد خواری نیست، گو هرگز مباش
شعر تسکین درد
ز وصل و هجر خود آسایش و عذاب منی
تویی که مایه تسکین و اضطراب منی
شعر برای تسکین درد
چو خود رفتی به تسکین دل من
خیال خویش را بفرست باری
شعر درباره تسکین درد
جان عاشق قدر داغ و درد می داند که چیست
سکه کامل عیاران مرد می داند که چیست
شعر در مورد تسکین درد
نجات از درد جستن عین بی دردیست می دانم
کزو هر ساعتی درد دگر بر روی درد آید
شعر در مورد درمان درد
با درد باش تا درد آن سوت ره نماید
آن سو که بیند آن کس کز درد مضطر آمد
شعر در مورد تسکین درد
تا پای تو رنجه گشت و با درد بساخت
مسکین دل رنجور من از درد گداخت
شعر در مورد درمان درد
عشقی و چه عشق، عشق عالم سوزی
دردی و چه درد، درد بی درمانی
شعر درباره تسکین درد
خندید بر اهل درد خسرو
درد دل شان گرفت ما را
شعر در مورد درد و درمان
درد سر دوستان آه و فغان من است
کاهش جان طبیب درد نهان من است
شعر در مورد درد بی درمان
عهد کردم که درد دل نکنم
درد دل مهر از زبان برداشت
شعر تسکین درد
خسرو، منال بهر دل گم شده به درد
کالاش کن ملال که درد تو آشناست
شعر برای تسکین درد
نگذرانی مرهمی بر درد من
درد من، ترسم، ز مرهم بگذرد
شعر درباره تسکین درد
گر درد سریت هست از عشق
با درد بساز و ترک سر گیر
شعر در مورد تسکین درد
ای عشق، درد بخش که درمان مراد نیست
درمان جان خسرو از این درد کرده ایم
شعر در مورد درمان درد
درد تن باشد، ولیکن نی بسان درد دل
گر مثل گردون رود بالای تنها ماندگان
شعر در مورد تسکین درد
- ۹۶/۱۱/۰۱